هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

هستی بهترین هدیه هستی

تولد آراد جون بهمن 93

به لطف خدای مهربون امسال 18 بهمن ماه سالروز تولد آراد جون پسر دایی حامد جون خوشبختانه خونواده ما هم در کنار بقیه اعضا خونواده دور هم جمع شدیم و جشن گرفتیم و کلی هم خوش گذشت جای همگی خالی... به لطف خدای مهربون امسال 18 بهمن ماه سالروز تولد آراد جون پسر دایی حامد جون خوشبختانه خونواده ما هم در کنار بقیه اعضا خونواده دور هم جمع شدیم و جشن گرفتیم و کلی هم خوش گذشت جای همگی خالی... ...
25 مرداد 1394

تولد مامان هدی 26 دی 93

خوشبختانه سالروز تولد مامان هدی امسال 26 دی ماه 93 ما مشهد بودیم البته هنوز کاملا منتقل مشهد نشده بودیم و حسابی درگیر رفت و آمد های بین مشهد و تهران بودیم... خوشبختانه سالروز تولد مامان هدی امسال 26 دی ماه 93 ما مشهد بودیم البته هنوز کاملا منتقل مشهد نشده بودیم و حسابی درگیر رفت و آمد های بین مشهد و تهران بودیم... مامان هدی و بابا مسعود خیلی سرشون شلوغ و اصلا فرصت تولد گرفتن رو نداشتن ولی خاله ندا جون همه رو غافلگیر کرد و یه جشن تولد کوچولو برای مامان هدی گرفت که خیلی خیلی به هممون خوش گذشت بخصوص به هستی جون و مامان هدی ...
25 مرداد 1394

جشن یلدا 93

یلدا 93 دقیقا مصادف شده بود با رحلت پیامبر(ص) که البته مهد هستی جون قبل از تعطیلات مراسم یلداشون رو برگزار کرده بودن ولی خونواده قرار گذاشتیم که جشن یلدامون رو بعد از ... یلدا 93 دقیقا مصادف شده بود با رحلت پیامبر(ص) که البته مهد هستی جون قبل از تعطیلات مراسم یلداشون رو برگزار کرده بودن ولی خونواده قرار گذاشتیم که جشن یلدامون رو بعد از تموم شدن ماه صفر ، پنج شنبه شب دور هم جمع بشیم و به بهانه یلدا در کنار هم خوش بگذرونیم . جاتون خالی رفتیم خونه عمو علی مامان هدی و با حضور راحله جون دختر عمو مامان هدی و پسر گلش علیرضا جون ( که اوناهم اصفهان زندگی میکنن )و بعد از مدتهای طولانی فامیل کنار هم جمع بودیم به هممون خیلی خیلی خوش گذشت به حدی ک...
10 دی 1393

تولد بابا مسعود 25 آذر 93

امسال هم 25 آذر سالروز تولد بابا مسعود ، من و هستی جون به همراه بابا مسعود یه جشن تولد کوچولو سه نفری گرفتیم و به قول عزیز دلم بابا مسعود رو غافلگیر کردیم البته ... امسال هم 25 آذر سالروز تولد بابا مسعود ، من و هستی جون به همراه بابا مسعود یه جشن تولد کوچولو سه نفری گرفتیم و به قول عزیز دلم بابا مسعود رو غافلگیر کردیم البته چون خیلی درگیر جمع کردن اساس خونه برای جابجایی و انتقالی به مشهد بودیم خیلی مختصر جشن تولد رو با یه کیک کوچیک برگزار کردیم و ادامه جشنمون رو رفتیم شهربازی امیر که هم هستی خانم تونست یه ساعتی رو بازی کنه و هم شام خوردیم...جای همگی خالی .             &n...
10 دی 1393

نمایشگاه گل و گیاه پاییزه ، آبان 93

جاتون خالی امسال نمایشگاه گل و گیاه پاییزه تو بوستان گفتگو تهران برگزار شد ، که  مامان هدی و هستی جون به همراه مریم جون دوست مامان هدی برای بازدید از این نمایشگاه قرار گذاشتیم و اختتامیه ... جاتون خالی امسال نمایشگاه گل و گیاه پاییزه تو بوستان گفتگو تهران برگزار شد ، که  مامان هدی و هستی جون به همراه مریم جون دوست مامان هدی برای بازدید از این نمایشگاه قرار گذاشتیم و اختتامیه نمایشگاه رو رفتیم و از مناظر زیبا و گلهای قشنگ نمایشگاه دیدن کردیم و لذت بردیم  و خیلی هم خوش گذشت آخه بعد یه مدت طولانی مامان هدی و مریم جون دوست قدیمی با هم همصحبت شدیم ... جای همه دوستان قدیمی خالی...   ...
6 دی 1393

تولد بابایی مهر 93

15مهر مصادف با 56 سالروز تولد بابایی عزیز ( بابا حسین ، بابا مامان هدی ) بود و خوشبختانه ما هم این روز رو مشهد بودیم و همگی دور هم جشن تولد بابایی رو برگزار کردیم . مامانی برنامه ریزی کردن تا ...   15مهر مصادف با 56 سالروز تولد بابایی عزیز ( بابا حسین ، بابا مامان هدی ) بود و خوشبختانه ما هم این روز رو مشهد بودیم و همگی دور هم جشن تولد بابایی رو برگزار کردیم . مامانی برنامه ریزی کردن تا همگی با هم بدون اطلاع خود بابایی شب بریم رستوران سنتی عتیق که بابایی خیلی دوست دارن (فضای خیلی قشنگ و سنتی) ، تا جشن تولد باباحسین رو اونجا برگزار کنیم و سوپرایزشون کنیم. جای همه دوستان خالی خیلی خوش گذشت هوای سرد و محیط سنتی واقعا خاطره خوب و ...
18 آبان 1393

جشن خداحافظی از مهدکودک گلهای نارنجی مهر93

بعد از سه سال و چند ماه حضور هستی جون در مهد گلهای نارنجی بنا به دلایل کاملا اداری این مهد که زیر نظر اداره مامان بود ، جمع شد و بچه ها مجبور به خداحافظی از جمع دوستان و مربی های خوبشون بودن که واقعا کار سخت و ناراحت کننده ای بود . البته هستی جون با توجه به ... بعد از سه سال و چند ماه حضور هستی جون در مهد گلهای نارنجی بنا به دلایل کاملا اداری این مهد که زیر نظر اداره مامان بود ، جمع شد و بچه ها مجبور به خداحافظی از جمع دوستان و مربی های خوبشون بودن که واقعا کار سخت و ناراحت کننده ای بود . البته هستی جون با توجه به شرایط خوب پیش اومده برای زندگیمون و انتقالیمون به شهرمون مشهد ، خوشحال از رفتن به مشهد و پرشور و منتظر رسیدن به مهد جدید ....
17 آبان 1393