تولد یک سالگی هستی جون - خونمون
یادش بخیر روز پر هیجان و شلوغی بود صبح اول وقت رفتم قنادی نزدیک اداره 2 تا کیک کوچیک سفارش دادم اولیش برای مهد کودک که صبح یه جشن تولد اونجا داشتیم و دومیش هم برای خونه شب که قرار بود جشن بگیریم البته ...
یادش بخیر روز پر هیجان و شلوغی بود صبح اول وقت رفتم قنادی نزدیک اداره 2 تا کیک کوچیک سفارش دادم اولیش برای مهد کودک که صبح یه جشن تولد اونجا داشتیم و دومیش هم برای خونه که شب قرار بود یه جشن کوچیک هم با هم بگیریم ، البته بین اونا عصر وقت آتلیه هم داشتیم . چون تولد دختر عزیزمون آخر سال و وسط هفته بود نتونستیم بریم مشهد و در کنار خانواده و فامیل جشن بگیریم پس من و بابا سعی کردیم یک روز خاطرانگیز برای خودمون بسازیم و از خاله سوسن ( دوست مامان ) و خانوادش دعوت کردیم تا در جشن کوچیک و مختصرمون شرکت کنن ... ، دستشون درد نکنه تشریف آوردن و حسابی به همه خوش گذشت ، هستی با دختر خاله سوسن کلی رقصیدن و خندیدن . قرارمون بر این شد در اولین فرصت که رفتیم مشهد یه جشن تولد حسابی هم اونجا برای همه خانواده ( خاله جونها و ... ) بگیریم جاتون خالی ...